در کنار رودخانه ...
در کنار رودخانه می پلکد سنگ پشت پیر
روز ، روز آفتابی ست .
صحنه ی ائیش گرم است .
سنگ پشت پیر در دامان گرم افتابش می لمد ،
اسوده می خوابد
در کنار رودخانه .
در کنار رودخانه من فقط هستم
خسته ی درد تمنا ،
چشم در راه آفتابم را .
چشم من اما
لحطه ای او را نمی یابد .
آفتاب من
روی پوشیده ست از من در میان آب های دور .
آفتابی گشته بر من هرچه از هر جا
از درنگ من ،
یا شتاب من ،
آفتابی نیست تنها آفتاب من ،
در کنار من .
در کنار رودخانه می پلکد سنگ پشت پیر
روز ، روز آفتابی ست .
صحنه ی ائیش گرم است .
سنگ پشت پیر در دامان گرم افتابش می لمد ،
اسوده می خوابد
در کنار رودخانه .
در کنار رودخانه من فقط هستم
خسته ی درد تمنا ،
چشم در راه آفتابم را .
چشم من اما
لحطه ای او را نمی یابد .
آفتاب من
روی پوشیده ست از من در میان آب های دور .
آفتابی گشته بر من هرچه از هر جا
از درنگ من ،
یا شتاب من ،
آفتابی نیست تنها آفتاب من ،
در کنار من .
No comments:
Post a Comment