Sunday, September 19, 2010

NIMA'S BIRTHPLACE:YUSH,MAZANDARAN-3یوش مازندران،زادگاه نیما

تلا خون خو م مرتم پیم
شه ونگ دمل تن در پشت ایم
مه ونگ گن راز گم راز زایم
/ ویشار وا ی شه راز با تو دیم
خروسخونه می خوانم و مردم را می پا یم
دنبال بانگم پشت در تو می ایم
بانگم می گوید راز می گویم راز می زایم
بیدار باشی رازم را به تو می دهم
.
On the skirt of this ferrocious forrest
This high peak rubbing in the sphere
Here is where my mother
Layed in my cradle
...and Nima says:
ای دریغا روزگار کودکی
که نمی دیدم از این غم ها یکی
فکر سا ده درک کم اندوه کم
شادمان با کودکان دم می زدم
ای خوشا آن روزگاران ای خوشا
یاد باد آن روزگار دلگشا
گم شد آن ایام بگذشت آن زمان
خود چه ماند در گذرگاه جهان
از قصه رنگ پریده خون سرد
حوت ١٢٩٩
مارس ١٩٢٠
.....
from:THE FIRST IRANIAN WRITERS CONGRESS،1325/1946

"در سال١٣١٥جری ابراهیم نوری مرد شجاع و عصبانی از افراد یکی از دودمانهای قدیمی شمال ایران محسوب می شد. من پسر بزرگ او هستم. پدرم در این ناحیه بزندگانی کشاورزی و گله داری خود مشغول بود. در پاییز همین سال زمانیکه او در مسقط الراس ییلاقی خود یوش منزل داشت من بدنیا آمدم. پیوستگی من از طرف جده بگرجی های متواری از دیرزمانی در این سرزمین می رسد. زندگی بدوی من در بین شبانان و ایلخی بانان گذشت که به هوای چراگاه بنقاط دور ییلاق قشلاق می کنند و شب بالای کوهها ساعات طولانی با هم دور آتش جمع می شوند.
از تمام دوره بچگی خود من جز زد و خوردهای وحشیانه و چیزهای مربوط بزندگی کوچ نشینی و تفریحات ساده آنها در آرامش یکنواخت و کور بیخبر از همه جا چیزی بخاطر ندارم.
در همان دهکده که من متولد شدم خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفتم. او مرا در کوچه باغها دنبال می کرد و بباد شکنجه می گرفت. پاهای نازک مرا بدرختهای ریشه و گزنه دار می بست، با ترکه های بلند می زد و مرا مجبور می کرد به از بر کردن نامه هایی که معمولا اهل خانواده دهاتی بهم می نویسند و خودش آنها را بهم چسپانیده و برای من طومار درست کرده بود. اما یکسال که بشهر آمده بودم اقوام نزدیک من مرا بهمپای برادر از خود کوچکترم (لادبن) به یک مدرسه کاتولیک وا داشتند. آنوقت این مدرسه در طهران بمدرسه عالی سن لوئی شهرت داشت. دوره تحصیل من از اینجا شروع می شود. سالهای اول زندگی مدرسه من بزد و خورد با بچه ها گذشت. وضع رفتار و سکنات من، کناره گیری و حجبی که مخصوص بچه های تربیت شده در بیرون شهر است موضوعی بود که در مدرسه مسخره بر می داشت. هنر من خوب پریدن و با رفیقم حسین پژمان فرار از محوطه مدرسه بود. من در مدرسه خوب کار نمی کردم. فقط نمرات نقاشی بداد من می رسید. اما بعدها در مدرسه مراقبت و تشویق یک معلم خوشرفتار که نظام وفا شاعر بنام امروز باشد مرا بخط شعر گفتن آورد.
این تاریخ مقارن بود با سالهائیکه جنگهای بین المللی ادامه داشت. من در آنوقت اخبار جنگ را بزبان فرانسه می توانستم بخوانم. شعرهای من در آنوقت بسبک خراسانی بود که همه چیز در آن یک جور و بطور کلی دور از طبیعت واقع و کمتر مربوط با خصایص زندگی شخص گوینده وصف می شود. آشنایی با زبان خارجی راه تازه را در پیش چشم من گذاشت. ثمره کاوش من در این راه بعد از جدایی از مدرسه و گذرانیدن دوران دلدادگی بدانجا می انجامد که ممکن است در منظومه "افسانه" من دیده شود. قسمتی از این منظومه در روزنامه دوست شهید من میرزاده عشقی چاپ شد. ولی قبلا در سال  ١٣٠٠
من پیش از آن شعری در دست ندارم. در پاییز سال ١٣٠١ونه دیگر از شیوه کار خود "ای شب" را که پیش از این تاریخ سروده بودم و دست به دست خوانده و رانده شده بود در روزنامه هفتگی نوبهار دیدم.
شیوه کار من در هر کدام از این قطعات تیر زهر آگینی مخصوصا در آن زمان بطرف طرفداران سبک قدیم بود. طرفداران سبک قدیم آنها را قابل درج و انتشار نمی دانستند. با وجود آن سال ١٣٤٢هجری بود که اشعار من صفحات زیاد منتخبات آثار شعرای معاصر را پر کرد. عجب آنکه نخستین منظومه من "قصه رنگ پریده" هم که از آثار بچگی بشمار می آید، در جزو مندرجات این کتاب و در بین نام آنهمه ادبای ریش و شبیل دار خوانده می شد و بطوری قرار گرفته بود که شعرا و ادبا را نسبت بمن و مولف دانشمند کتاب (هشترودی زاده) خشمناک می ساخت. مثل اینکه طبیعت آزاد پرورش یافته من در هر دوره از زندگی من باید با زد و خورد رو در رو باشد. اما انقلابات حوالی سالهای 99 و 300 در حدود شمال ایران مرا از هنر خود پیش ار انتشار این کتاب دور کرده بود و من دوباره بطرف هنر خود می آمدم.
این تاریخ مقارن بود با آغاز دوره سختی و فشار برای کشور من. ثمره ای که این مدت برای من داشت این بود که من روش کار خود را منظم تر پیدا کنم. روشی که در ادبیات زبان کشور من نبود و من بزحمت عمری در زیر بار خودم و کلمات و شیوه کار کلاسیک راه را صاف کرده و آماده کرده و اکنون در پیش نسل تازه نفش می اندازم.
در اشعار آزاد من وزن و قافیه بحساب دیگر گرفته می شوند. کوتاه و بلند شدن مصرعها در آنها بنا بر هوس و فانتزی نیست. من برای بی نظمی هم بنظمی اعتقاد دارم. هر کلمه من از روی قاعده دقیق بکلمه دیگر می چسپد و شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است.
مایه اصلی اشعار من رنج من است. بعقیده من گوینده واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود و دیگران شعر می گویم. خودم و کلمات و وزن و قافیه در همه وقت برای من ابزارهایی بوده اند که مجبور بعوض کردن آنها بوده ام تا با رنج من و دیگران بهتر سازگار باشد.
در دوره زندگی خود من هم از جنس رنجهای دیگران سهم هائی هست بطوریکه من بانوی خانه و بچه دار و ایلخی بان و چوپان ناقابلی نیستم. باین جهت وقت پاکنویس برای من کم است. اشعار من متفرق بدست مردم افتاده یا در خارج کشور بتوسط زبان شناسها خوانده می شود.
فقط از سال١٣١٧ببعد در جزو هیئت تحریریه "مجله موسیقی" بوده ام و بحمایت دوستان خود در این مجله اشعار خود را مرتبا انتشار داده ام.
من مخالف بسیار دارم - می دانم، چون خود من بطور روزمره دریافته ام، مردم هم باید روزمره دریابند. این کیفیت تدریجی و نتیجه کار است. مخصوصا بعضی از اشعار مخصوص تر بخود من برای کسانی که حواس جمع در عالم شاعری ندارند مبهم است. اما انواع شعرهای من زیادند. چنانکه دیوانی بزیان مادری خود باسم "روجا" دارم. می توانم بگویم من برودخانه شبیه هستم که از هر کجای آن لازم باشد بدون سروصدا می توان آب برداشت.
خوش آیند نیست اسم بردن از داستانهای منظوم خود بسبکهای مختلف که هنوز بدست مردم نیافتاده است. باقی شرح حال من همین می شود: در طهران می گذرانم. زیادی می نویسم، کم انتشار می دهم و این موضوع مرا از دور تنبل جلوه می دهد

1 comment: